زندگی نامه مرتضی میرزایی سلطان صدا
وبسایت رسمی سلطان صدا09176234226شمارهٔ مدیر_خوانندهٔ هرمزگانی09176097371
تاريخ : سه شنبه 10 دی 1398
نويسنده : مرتضی میرزایی

 

مختصری اززندگی سلطان بیوگرافی مرتضی میرزایی(سلطان صدا)

نوشته:مدیربرنامه، مهندس یوسف حیدری

 

 

.بخش اول مرتضی میرزایی،متولدتیرماه سال ۱۳۶۱ در بندر عباس و در محله ای پایین شهر بنام (برکه گرد) است.البته اصلیت او ومحلهٔ پدریش بر می گردد به محله پشت شهر بندر عباس. .وی از همان بچگی علاقه خود را به خوانندگی ؛ با خواندن سرودهایی در مدرسه ونیز نوحه خوانی در مراسم های سوگواری والبته خوانندگی برای اعضای خوانواده و محله نشان میداد.ودرمراسمهای جشن همشهریانش بایک ارگ ودستگاههای غیرحرفه ایی به دعوت، اجرای موسیقی جنوبی روبرعهده میگرفت،(((لازم بذکراست که برخلاف تمامی خوانندگان بندر،هیچوقت اجازهٔ ضبط ازاجرائهای خودش به دوستان ونوازندگانش نمیداد)))که همیشه نوازندگانش ازاین موضوع ازمرتضی یعنی (سلطان)ناراحت بودند،،،البته وی بااین که اول جوانیش بودولی یکی از با سابقه ترین خواننده های جنوبیست و به همین خاطر بودکه در سن کم و بسیار زود به اوج شهرت و محبوبیت در شهر خود رسید ،از آنجا که او توانست اولین کنسرت خودرا که به نفع کودکان بی سرپرست وروزتولد صاحب عصرامام زمان(ع)رابه درخواست فرماندهٔ ناحیهٔ سپاه بندر عباس ودرجمعی ازخانوادهای بسیجی بود اجرا کند که با استقبال عمومی همراه شد.، انمیشن اشاره★★★ ولی سلطان ازهمان بچگی به گفتهٔ خودش بامشکل بزرگی روبروشده بود، ***ادامهٔ مطلب مشکل این بود که پدرومادر وی به علت مذهبی بودن خانواده ازانتخاب فرزندشان راضی نبودند،وچندین سال هم که ازکارموسیقی سلطان میگذشت هم بازسازمخالفشان رومیزدند تااینکه به درخواست یکی ازدوستان زمان بچگیش بنام محسن پلاسی زاده که مدیرمؤسسه هنری وفیلمبرداری که به تازگی کنسرت رضای صادقی رودرهمان سال که اولین کنسرت رضای صادقی بودکه ازآلبوم مشکی آقای صادقی بود،،،کارگردانی کرده بودودرشهرت کارگردانی این کنسرت بودکه پیشنهادکلیپ تصویری سلام همسرم ،که بعدهابه سرزبانهابه سلام ای گلم معروف شد نزدمردم واین کاربااینکه نمونه ایی برای کارهای اصلی مرتضی بود،نه تنهادربندرعباس ،بلکه درکرمان وفارس ودرتمامی شهرهاازاین کلیپ واستقبال مردم خبرمیدادند،که متأسفانه درحالی که درمرحلهٔ ضبط چندین کاربودنددراستودیوسروش ،بادرگذشت خودسروش خورمی که خودیکی ازآهنگسازان بزرگی بودند دربندرعباس ودرکنسرتهای زیای مخصوصا رضای صادقی هنرخودرابه نمایش گذاشته بود،کارهای مرتضی میرزایی به علت نامعلومی نمونه کارهای ضبط شده وی مفقودواستودیوتایه مدتی تعطیل ومرتضی باروبروشدن این اتفاق برای ادامهٔ کاربرای ضبط کارهایش دلسردوناراحت شده بودند،که تامدتی مردم خواننده ایی که درتصویرکلیپ سلام ای گلم رادیده بودندخبری ازش نداشتند،وسلطان چندین سال اجراهای موسیقیش رادراستان کرمان ودرهتلها وباغهای کرمان وحتی مدتی دراستان فارس گذری اجرا میکردند درموردسلطان صدا شاید جالب باشد که بدانیداو علاوه بر خوانندگی ،علاقمندی ها ونیز استعدادهای خودرا به دیگرکارها نظیر ورزش هم نشان داد واز این رو وی دردورهٔ تحصیلی ابتدائی واول راهنمایی به ورزشهای رزمی نظیر کنگفو و ووشو روی آورد و در آنجاهم توانست به سرعت مدارج طرقی را طی نمایید.ودرسال ۱۳۷۹ به در جه استادی کنگفو نائل آمد و دراین چند سال درچندباشگاه گوناگون به آموزش پاسداران وبسیجیان وعموم مردم به آموزش مشغول بود،اما مصدومیت دراثرتصادفی و خداحافظی زود هنگام،اورا از رسیدن به قهرمانی در مسابقات آسیایی باز داشت والبته نباید تاثیر کمبود امکانات بر این خداحافظی را نادیده گرفت. اوپس از خداحافظی از دنیای ورزش باز مدتی را به کارمربی گری هم خودش رامشغول میکرد.اما با اینکه وی بطور همزمان ۳ باشگاه را به تنهایی میگرداند،اما این شغل نمیتوانست جوابگویی برای خرج و مخارج زندگی اوباشد واز این رو او باردیگربه خوانندگی روی آورد وشانس خود رابرای برداشتن گامی بزرگ در این راه،برای رسیدن به هدفی بزرگ آماده کرد… ادامه دارد…


|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
موضوعات مرتبط: درددلهای سلطان/میرزائی , بیوگرافی سلطان /مرتضی میرزائی_خوانندهٔ بندر , موسیقی , ,
برچسب‌ها: زندگینامه مرتضی میرزایی , زندگی نامه مرتضی میرزایی خواننده , زندگینامه سلطان صدا , زندگی نامه سلطان صدابندر ,
تاريخ : شنبه 4 دی 1395
نويسنده : مرتضی میرزایی
تاريخ : شنبه 27 آذر 1395
نويسنده : مرتضی میرزایی

سلام عزیزان دلم

شماهم دوستان

سلطان شوید

منتظرشماییم

درتلگرام

این کانال شادوبدون تبلیغ است

                      به کانال تلگرام سایت ما بپیوندید
صفحه آبی بالاراکلیک کنید
تاببینیدتوکانال چه خبره
اگه خوب نبود،خیلی راحت
لفت میدی همین
به همین راحتی
دست خودتونه که
فدای قدمتون

soltansedabandar@

شماره تماس مدیر

 

09176234226

09304726745

 اجراکنندهٔ موسیقی /بندرعباس

 

صفحهٔ اصلی سایت

 

بندرعباس


|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
موضوعات مرتبط: تصاویر زیبای سایت , درددلهای سلطان/میرزائی , بیوگرافی سلطان /مرتضی میرزائی_خوانندهٔ بندر , دیدنیهای عجیب دیدنی , موسیقی , شعرهای احساسی وناب , اشعار , فیلم های سایت , اجتماعی_خانواده_زندگی , هنرکده , نیازمندیهای مردم بندرعباس , شب یلداییها/شعر/عکس/پیام , ,
برچسب‌ها: بهترین کانال تلگرام , کانال تلگرام بدون تبلیغ , کانال تلگرام سلطان صدا , کانال خوانندگان بندر , کانال عاشقانه , کانالی عاشقانه , گروه عشقی , گروه های عاشقانه , کانالهای تلگرام , معرفی کانالهای تلگرام درسایت , کانالهای 18+ , ,
تاريخ : سه شنبه 22 تير 1395
نويسنده : مرتضی میرزایی

توضیح نویسنده:توجه داشته باشیدکه این داستان واقعی وحقیقت دارد،ولی نام آن شخص به مردفقیروزمانش رابه کدخدایی چون قدیم تطبیق دادم،همین وبس،واین نوشته شاید به ۹۹درصدمردم بی مزه وبی سروته باشد،ولی دوست داشتم دراین سایت این موضوع رابنویسم ،ودیگرتوضیح بیشترازاین نمیتوانم بدهم،ونام جنیان هم فقط به علت اینکه بی اختیاربرزبانتان جاری نشه ،ننوشتم،،اگرتونستم کامل ترش میکنم،

نویسنده؛مرتضی میرزائی

 

واماداستان:

 

کل شهر از آب برکه استفاده میکردند،کل ثروتمندان ،
وهمیشه جلو خانهٔ کدخدای شهرراجارومیزدند
تا درمسائل پیشرفت وتجارتشان باکدخدا مشکلی نداشته باشند،وتا میتوانند،از کدخدا بچاپندوبخورند،وازآب برکه فقط برای پرورش باغهای خوداستفاده میکردن ،ومیجنگیدندباخودشان که مبادا حتی جرعه ایی از آب به باغهایشان کم شود
درحالی که هریک از آنان برای خودباپولهایشان چندین چاه بزرگی زده بودندوبرکهٔ بزرگی داشتند،ولی باز بااین حال ، یکی از فقیرترین افرادآن منطقه که همسایهٔ دیواربه دیوارکدخدابودوصاحب هیچ چاه وبرکه وباغی هم نبوداگر میخواست از آن آب برای رفع تشنگی خودش واهلش جرعه ایی استفاده کند،به اونمیدادن یا قبل از اومیامدندغارت میکردندوآبهاروتمام میکردند،و تا تمام میشد پنهانی از آنجا میگریختند،واقرارداشتندکه آن همسایه ات تمامی آبهای برکه راخورده ومصرف کرده،وسالیان سال بدنامی این جریان رابه دروغ به اوداده بودنددرحال که فقط خودشان دروجود داشتن پول وثروت وبرکه های پرآب ،همیشه فریاد ،نداریم نداریم وبدبختی رابلندمیکردند،وآنهاشبانه روز درتلاش بودند،که تامیتوانندهم خودشان وهم اهلشان رااز کدخداتأمین کنند،وبه فریب زیرکانه ایی ضررهای کدخدارابرگردن آن مردفقیرمی انداختند،وبه اوواهلش زورمیگفتد،وکودکانش رابابی رحمی ستم میکردند،وهمیشه هم اسراربراین داشتند که مامسلمان وپاک هستیم،ونمازهم میخواندند،درحالی که 
(فقط به خودشان ومردم وکدخدافریب میدادند)ولی خدارا که نمیتوانستندفریب دهند،چون آنان ظلم میکردن،وتلاششان فقط برای دنیایشان بود،وحتی برکسانی که مؤمن واقعی بودندوباهمه احساس همدردی میکردند،تأثیرات منفی گذاشته بودند وایمان اصلی آنها راباکمک کارهای شیطانیشان ،به بی ایمانی وسنگ دلی تبدیل کرده بودند،که برایشان دیگر هیچ فرقی نداشت ،وتنها انسانهایی که عیش ونوش ورقص وگناه دنیارامیپرستیدندراقبول داشتند،ودوستشان داشتند چون دیگر ،شیطان کارخودراکرده بود،وآنهاراعاشق دنیا کرده بود،وخوشیهای دنیاوتفریحات دنیارادوست داشتند،وفکرمیکردندکه یاتاابدزنده میمانندیاعمری طولانی دارند،هرچندنمازشان رامیخواندند، دراین مدت
آن مردفقیر از کتابی
از سفارش حضرت علی(ع)که از حضرت خضردعایی درخواست کرده بود که درمقابل دشمنان چه بگویم که پیروز باشم،
حضرت خضر(ع)فرمودند؛
بگو
یاهویامن لاهوالاهو
وحضرت امیراز خضرپرسیده بود که این چه دعاییست،
گفت این نام اعظم پروردگارست،که هرکس هم نمیتواند از آن استفاده کندتاتأثیرش راببیند
ان مردهروقت که دلش میگرفت یاازهرکس ناراحت بود،فقط همین کلمات رابرزبان میآورد که معجزه میدید،وخداوند به هرظلمی که براو میکردند،شدتش راباچندبرابر برخودشان برمیگرداند،وآن مردفقیردیگرتلاشی برانجام انتقام نمیکرد،که حتی درخلوط وپنهانی بااین کلمات برجنیان 
هم کمک میکرد وآنان هم براو ،که باسه جن رابطهٔ پنهان داشت که بایکی از آنها صمیمی تربود

راستی نگفته بودم درمورد جنیان وآن مردفقیر

،آن مرد،از کوچکی برسراتفاق رفت وآمد درمکانی که نمیدانست درآنجا گروهی از جنیان رفت وآمددارند،هرروز رفت وآمدداشت ،تااینکه ،کم کم احساسات عجیبی که مردم عادی ندارند به او دست میداد،وحتی خیلی موقه هاصداهای آنان رو میشنید،ودرکنارخودحسشان میکرد،ولی میترسید اورادیوانه خطاب کنند،به همین علت حتی به پدرومادروخواهر.براداش هم چیزی نگفت 

اوکم کم با آزارهایی که از جنیان میدید،کم کم بجایی رسیدکه بایک عالمی که اوخودش صاحب اختیارگروهی ازجنیانی بود که شبانه روزبااوبودند،وکارهایش راانجام میدادند،واولین کسی بودکه دانست آن مرد داستان ما باسه جن ارتباط دارد،آن هم اولین باری که نزد اورفت جنهایش فهمیده بودندچون آنهارودیده بودند وباهم ملاقات کرده بودند (درهمان روزی که پدرش اورانزد عالمی بردبخاطر حال بدش ،جنهایش باجنهای عالم روبروشده بودندوباهم سخن گفته بودند....

وهمان روز به او گفتند که تو سه جن داری که همیشه همراهت هستند وبرای استراحت به خانهٔ تو می آیند،وبتو وابسته شده اند،

خلاصه...
تااینکه کاری کردند که آن سه جن به تسخیراو بیرون آمدند ،وتاآخرامربااوهستندولی یکی از آنها فقط دلش بحال او میسوخت وآن دو کمی غشمگین وناآرام بودند،که مجبورشد دست به آیاتی شود،که جلو آنهاروبگیرد،که گرفت،
خلاصه همیشه شاهداتفاقات سخت زندگی اوبودند که بارها هم به او مجبوربه سکوت ومهربان بودن میکردند،وهمیشه میگفتندماخودمان ادبشان خواهیم کرد،
ولی حضورآنها درمنزلش باعث ناراحتی اوبود،
ولی یک کار رابخوبی انجام میدادند،که تاازخشم وعصبانیت او باخبرمیشدند بگونه ایی باعث اذیت طرفی میشدندکه باعث ناآرامی ان مردشده بود،ناگفته نماندکه باهربارآمدن جنیان به منزلش ونزدیک شدن آنهابه او،باعث آزاری بد وخرابی احوالش میشدند،تااینکه

،اتفاقات آینده وغیب دیگران آن مردراآگاه میکردند،ولی به اووعده ایی داده بودند که به هیچ عنوان نمیتوانی این رابطه رابه مردم بگویی وباید پنهان بماند،وتازنده هستی ماباتووتوباماهسیتی درمشکلات بامردم کمکت میکنیم وماخودمان انتقام توراخواهیم گرفت،ولی حتی خانواده ات هم نباید بدانندکه بامادرارتباط هستی،وهمین بودکه آنهاهم به راحتی درهفته درجمع انسانها میتوانستند بیان ،وغذابخورندوغذاونیازهای خانوادهٔ خودشان راتهیه کنند،
وماخودمان از مردمی که درنزدهمدیگرخوب ومؤمن ومسلمان هستند،وفقط نزدخودشان خوب هستند،برای ماآشکار ازظلمهایشانند هرچندخودشان کارهایشان ظلم ندانند،مابه انتخاب خودازآنان به شیوهٔ دنیاازهمگیشان انتقام خواهیم گرفت،یاآنهارابیمارخواهیم کرد

،یاآنهارامیزنیم تادیوانه شوند

یاروزگارشان را به طلسم خودگره میزنیم

،یابه ظلمی که ازپیش آمدش بترسندمابرسرشان خواهیم آورد

 

وبه آنهامیرسانیم،وراه نجاتشان فقط به گفتهٔ توبرماگذاشته ایم ،ولی خودشان نباید بدانند که عذابش راخودت باید بکشی،

پس تو آرام باش ،بگذارهمه کارشان رابکنند،چه خوب چه بد ،ماباتوییم ولی کسی نداند،

تااتفاق تازه داستان روبروز درتاریخ ۹۵/۴/۲۲ تمام میکنم ،
نوشتهٔ خلاصه از
سلطان میرزائی
منبع وانتشارنخست از وبسایت 
رسمی soltanseda.ir     

 

برای مشاهدهٔ تمامی مطالب این سایت 

اینجا

روکلیک منید


|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
موضوعات مرتبط: درددلهای سلطان/میرزائی , اجتماعی_خانواده_زندگی , داستانهای واقعی , ,
برچسب‌ها: داستان مردفقیری که جنیان بجای اوانتقام میگرفتند ,
تاريخ : دو شنبه 24 خرداد 1395
نويسنده : مرتضی میرزایی

 

 

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست 

می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست 

می نشینی رو به رویم، خستگی در می کنی 

چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست 

باز می خندی و می پرسی که: حالت بهتر است؟ 

باز می خندم که: خیلی، گرچه، می دانی که نیست

شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند 

یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست 

چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی 

دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست ؟ 

وقتِ رفتن می شود با بغض می گویم: نرو

پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی، که نیست 

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود 

باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست 

رفته ای و بعدِ تو این کار هر روز من است 

باور اینکه نباشی، کار آسانی که نیست  

 

 

 

 

بیتاامیری نژاد


|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
موضوعات مرتبط: درددلهای سلطان/میرزائی , شعرهای احساسی وناب , ,
برچسب‌ها: شعرهای عاشقانه , شعرعشقی , شعرودلنوشته , شعربرای عشق ,
تاريخ : یک شنبه 23 خرداد 1395
نويسنده : مرتضی میرزایی
 
 

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد

از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه

آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

خورشید ذره‌بین به تماشای من گرفت

آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد

وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت

بی‌تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک

دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگویم که ماجرا

از ربنای رکعت دوم شروع شد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار

تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد

 


|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
موضوعات مرتبط: درددلهای سلطان/میرزائی , اشعاری ازجنس نیایش , ,
برچسب‌ها: شعرهایی از جنس نیایش , شعرهایی از مستی ,
تاريخ : پنج شنبه 20 خرداد 1395
نويسنده : مرتضی میرزایی

 

‌ مردم اینجا چقدر مهربانند ! دیدند کفش ندارم، برایم پاپوش دوختند ... دیدند سرما می خورم، سرم کلاه گذاشتند و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری ... و دیدند هوا گرم شد، پس کلاهم را برداشتند ، چون دیدند لباسم کهنه و پاره است ، به من وصله چسباندند ... چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم، محبت کردند و حسابم را رسیدند ... خواستم در این مهربانکده خانه بسازم ، نانم را آجر کردند گفتند کلبه بساز ... روزگار جالبی ست ... مرغمان تخم نمی گذارد ولی هر روز گاومان می زاید! {{ میرزائی}}


|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
موضوعات مرتبط: درددلهای سلطان/میرزائی , اشعاری ازجنس نیایش , ,
برچسب‌ها: دردول سلطان صدا،مرتضی میرزائی ودردودلهایش ,

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آخرين مطالب
1111111111 11111111111
سلام
سلام

سلطان هستم از اینکه قدم بر دیده ما نهادید از شما کمال تشکر را دارم.

ارسال پیامک به سلطان
باتشکر از بازدیدشما،با ما در شبکه های اجنمایی نیز همراه شوید

/
وبسایت رسمی سلطان صدا،خوانندهٔ بندرعباسی /مرتضی میرزائی

بستن عکس